رمان دلبر وحشی

#دلبر_وحشی_پارت_۴۵

چاقو را میخواست حرکت بده...
یهو در شک فرو رفت.
صدای دکتر مانع از حرکت دادن چاقو شد
دکتر: همراه خانم سارا ملکی
همه برگشتن سمت دکتر
بیاین داخل
#آرش
پدر و مادر سارا و دوستش ستایش
انگار ستایش از دیدن من تعجب کرده بود
ستایش دوست فاطمه بود
باید خبری از فاطمه بگیرم.
#ستایش
با دیدن آرش با تعجب نگاهم رو بهش دادم اون اینجا چیکار میکرد؟
من به فاطمه گفته بودم سارا تیر خورده خیلی زود میرسه اینجا
آرش به فاطمه خیانت کرد و اومد با سارا
فاطمه بهم اسرار کرد
چیزی به سارا نگم
حالا وقتش نبود حالا سارا تیر خورده بود
رفتم سمت اتاق دکتر.
"شانسشون گفتن عمل با موفقیت انجام شده تا چند روز اینجا میمونن فعلا هم بیهوشن،به پلیس هم خبر دادیم
وقتی بهوش اومدن ازشون
چندتا سوال میپرسیم

پارت تقدیمتون
چنل ایتا عضو شید
هرچی اونجا عضو ها بیشتر باشه
بیشتر پارت میدم
چنل ایتا:
https://eitaa.com/HaniBHH
ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/1252277
تو چنل ایتا رمان انتخابِ‌عشق گذاشته میشه
رمان انتخاب عشق پارت ها قراره هیجانی بشه حتما عضو شید
انقدر درگیر دلبر وحشی بودم ازدواج اجباری رو خیلی وقته نذاشتم
اگ وقت کردم حتما میزارم
دیدگاه ها (۰)

رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج اجباری

رمان

رمان دلبر وحشی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط